سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و داستانهای عاشقانه
  •   ولنتاین بدون مسیح.............
  •  

     

    پشت پنجره ایستاده بود.مثل همیشه غمگین و فرورفته درخود. به دوردست ها نگاه میکرد.گرچه از پشت پنجره فقط در آهنی دیده میشد.ولی ذهنش دوردست ها رامی کاوید.روی شیشهء بخار گرفته دو چشم نقش میگرفتند و محو میشدند.بخار روی شیشه ونوس را به یاد خاطراتش می انداخت. خاطراتی اگرچه غم انگیز ولی شیرین و فراموش نشدنی.تا به حال عاشق نشده بود.دروغ چرا؟!!!  شده بود یک طرفه و تو خالی.عقیده اش این بود که عشق باید دو طرفه باشه تا جون بگیره و به اوج برسه.واسه همین همیشه از به یاد آوردن مسیح ته دلش یه لبخند کوچولو میزد.چون به اون چیزی که میخواستش رسیده بود.دستشو دراز کرد تا روی شیشه بنویسه:"دوست دارم مسیح هر جا که هستی و خواهی بود." باز به یادش افتاد.مسیح هم روی بخار نوشته بود "دوست دارم". یه بغض عمیق که خیلی وقت بود تو دلش مونده بود ته گلوش در جا میزد تا به اشک تبدیل بشه.مثل همیشه قورتش دادو نخواست چشاش پر از اشک شه.هوا یه کم سرد بود.دستاشو تو هم گرفت تا شاید گرم بشه.نوک انگشتاش یخ زده بود مثل همیشه. بازم یاد مسیح افتاد.همیشه میگفت:چرا دستات سرده و یخ زده.بازم یه بغض دیگه و.............


    می گفتن فردا روز عاشقاس.تو دلش گفت:خوش به حال اونایی که امشب با هم هستن.همهء دخترای هم سن وسالشو میدید که با چه ذوقی چیزی میخرن و کادو پیچش می کنن.تو دلش یه دنیا بغض جمع شده بود. دلش تنگ شده بود ولی چه فایده!!!   مسیح دوسش داشت. عاشقش بود. یعنی می گفت که.....گفته بود ثابت میکنه.یعنی گذشت زمان اینو ثابت میکنه.


    ولی............! 


    یاد یه نوشته افتاد:دل کسی رو به خاطر غرورت نشکن ولی غرورتو واسه کسی که دوسش داری بشکن . با خودش گفت شاید بازم من توقعم زیاده یا خیلی مغرورم.ولی نه غرورشو خیلی جاها شکسته بود. یعنی دیگه چیزی به عنوان غرور نداشت که بخواد کاریش کنه.چقدر دوست داشت با دو تا گل رز یکیش سرخ و اون یکی سفید بره پیشش.و بهش تبریک بگه.ولی میدونست مثل همیشه باهاش سرد رفتار میشه.شاید هم اصلن نیاد که قرار باشه اتفاقی بیفته!!!ذهنش خیلی مشغول بود چقدر دلش می خواست برگرده به دو ماه و ده روز قبل.روزی که واسه اولین بار چشاشو دیده بودو.............. اولش با خودش فکر میکرد که نهایت این رابطه یا یه دوستیه سادهء یا یه رابطه خواهرو برادری .آخه مسیح ازش کوچولوتر بود.حالا خندش میگرفت از اون فکر ساده و ابلهانه. تا به حال کسی به اون راحتی حرف دلشو بهش نزده بود.همه چیزش براش تازگی داشت.حتی خود خواه بازی های بچه گونش که می خواست ثابت کنه که تو فقط مال منی.چقدر با هم خوب بودند در کنار بحث هایی که با هم داشتن(شاید قدر اون لحظه ها رو ندونستن)انگار روزگار نذاشت این خوشی بیشتر از یه ماه طول بکشه.انقدر مشکل واسه مسیح پیش اومد که اگه صبوری های ونوس نبود این رابطه خیلی پیش از اینا تموم شده بود.ونوس صبر کرد شاید همه چی درست بشه.همه چی عوض شه.شاید مسیح همون مسیح روزای اول بشه.ولی اینطور نشد. اینطور نشد که هیچ بدتر هم شد.ده روز پیش دعواشون شد. مثل همیشه سر عقایدشون.ولی اینبار خیلی جدی.با اینکه ونوس نمیخواست ولی.......مسیح گفته بود دیگه زنگ نزن. یعنی  تموم.دیگه تحملش تموم شده بود.شاید ونوس آدم صبوری نبودو شاید اگه بیشتر از این صبر میکرد یه اتفاق خوب می افتاد....... یه هو به خودش اومد.صورتش از اشک خیس شده بود.مثل اینکه گلوش دیگه جا نداشت بغض هارو نگه داره.دستشو آورد بالا تا صورتشو پاک کنه.دستش از سرما سرخ شده بودو بی حس.شاید به یه دست دیگه نیاز داشت. ولی حیف...........ته دلش دوباره خندید.هنوزم خوشحال بود که فهمیده بودعشق یعنی چی؟ با خودش گفت خیلی ها که امشب به هم کادو دادن معنی درست عشقو نمی دونن ولی من فهمیدم و این خودش بزرگترین هدیه اس.پس مثل همیشه به زور خندید . یه لبخند کوچولو.سرش به طرف پائین بود.چشاشو اورد بالا تا از پشت شیشه آسمونو نگاه کنه.تو چشاش یه برقی درخشید.شیشه پر از بخار شده بود. جای آسمون دو تا چشم قشنگ نقش گرفته بودو زیرش نوشته شده بود: "دوست دارم ونوس هر جا هستی و خواهی بود " و چند تا ستاره که هی میومدن و میرفتن............................هنوزم عاشقش بود.


       
     



  • نویسنده: پوریا(شنبه 87/6/9 ساعت 3:50 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • آموزش استفاده از گیفت کارت آیتونز
    انواع آموزش های لازم برای اپل
    آموزش ساخت اکانت ایکس باکس
    آموزش استفاده از پلی استیشن
    آموزش ساخت حساب گوگل پلی
    فروشگاه TOKAKEY.COM
    قسمت اول داستان ذهن
    ولنتاین بدون مسیح.............
    منتظران مهدی
    فنجان معشوق
    انتظار
    عشق نفرین شده
    انتظار
    دل شکسته
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 32209
    بازدید امروز : 11
    بازدید دیروز : 15
  •   درباره من

  • شعر و داستانهای عاشقانه
    پوریا

  •   لوگوی وبلاگ من

  • شعر و داستانهای عاشقانه

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • اشعار و داستانهای عاشقانه

  •  لوگوی دوستان من





  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   وضعیت من در یاهو

  • یــــاهـو