خواستم که دیگه عاشق نباشم
چشمهامو بستم
دیدم فاصلمون تا ته رویاست
یه جاییه که هیشکی دستش بهش نمی رسه
همون وقت پلک زدم
رویام توی نور گم شد
بازم حس یه لبخند
بازم شروع یه رنگ تازه
تازه تر از همیشه
می دونم
می خوام که دیگه عاشق نباشم
می خوام چشمامو ببندم
برم تا ته رویا
ببینم که تو نیستی توی پیچ و خم فاصله ها
اما یه جرقه
یه نور می آد، فاصلمون صفر می شه
دستهام
خالی از رنگ احساس
بی پرتویی از عشق
در سرم، نه شور و نه شیدایی
قلبم انگار ایستاده در راه
منتظر
اما در سکون
به فراموشی سپرده
تپیدن در روح زمان را
بیا
تازه ترین رویایم باش
بیا
خواب شبم باش
بیا
رنگ روشن امیدم باش
بیا
تا بخوام دیگه عاشق هیشکی جز تو نباشم
نویسنده: پوریا(شنبه 87/6/9 ساعت 3:48 عصر)